درود
ترجیحا مدتی از انظار پنهان بودم…چرا؟چون داشتم فکر میکردم…
البته من آدم متفکری نیستم…چرا؟چون یکی از دوستانم اسم سگش رو متفکر گذاشته…
البته اصولا سگها متفکر تر از آدم ها هستند …چرا؟ چون یک روز یک سگ ولگرد رو دیدم که موقع رد شدن از جاده خیلی حواسش جمع بود که ماشین زیرش نکنه …کلی گوشه جاده منتظر ایستاد تا جاده خلوت شد …مثل آدم های متشخص …
البته من آدم متشخصی هم نیستم…چرا؟ چون یک روز دیدم یک آدم گویا متشخص داشت برای یک آدم گویا معمولی یک خالی به اندازه هیکل رضا زاده می بست.
ای خدا....هر کی به ما میرسه شروع میکنه خالی بستن. بابا بی خیال هر چی تو خیالت گذشت که نباید بیای بذاری کف دست ما بعدم بگی راست گفتم.
امروز این دانشگاه ما بدجوری فاز میداد...البته نه که جو خیلی سنگین و علمی بود از اون جهت میگم فاز می داد نه چیز دیگه ...
زندگی بدون آزادی به جسمی بی روح می ماند،آزادی بدون اندیشه به روحی آشفته حال...
زندگی،آزادی و اندیشه هر سه یک چیزند و همیشه پاینده اند و نمیمیرند.
به من میگویند اگر برده ای را خفته دیدی ، بیدارش نکن ؛ شاید خواب آزادی را می بیند.
و من به آنها می گویم اگر برده ای را خفته دیدید، بیدارش کنید و آزادی را برایش توصیف کنید.
<<جبران خلیل جبران<<
دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست
(حمید مصدق)
اکبر محمدی یکی از زندانیان سیاسی رژیم جمهوری اسلامی پس از تحمل حدود هفت سال اسارت(از زمان شبیخون به کوی دانشگاه) و در پی اعتصاب غذای 8 روزه ی خود (که به نشان اعتراض به اعمال خشونت و رفتارهای غیر انسانی به او و دیگر همبندان سیاسی اش بود ) در شامگاه هشتم مرداد ، زمانی که هفت سال از اسارتش در زندانهای مخوف میگذشت و با تحمل درد و رنج بسیار زیر شکنجه های بی رحمانه ی سیاهپوشان رژیم با قلبی سرشار از امید آزادی از میان ما رفت .
یادش جاودان و راهش پر رهرو باد ...
حسن رجبی برادر فاطمه رجبی همسر غلامحسین الهام سخنگوی دولت در نامه ای خطاب به هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی از آنان به خاطر مقاله توهین آمیز و بی شرمانه ی خواهر خود پوزش خواست.
اما سخنگوی دولت در کنفرانس خبری خود در جمع خبرنگاران از اقدام همسر خود تحت عنوان حق آزادی بیان دفاع کرد.
حال در دولت مهرورزی و عدالت محور این سوال پیش می آید که اگر فاطمه رجبی حق آزادی بیان دارد آیا زرافشان ها، موسوی ها، گنجی ها ، نیستانی ها ،محمدی ها ، جهانبگلو ها و... چنین حقی نداشته اند ؟!!!
آری ...چنین است دولت عدالت محور و اسلامی .
همه چیز را باید به نقد گذاشت.نقدی منصفانه و عالمانه.
نقدی بر سیاست و اقتصاد و حکومت و... تا فرهنگ.
فرهنگ ریشه دارد در ذهن و روح و زندگی انسانها.با اصلاح فرهنگ یک جامعه،تمام زیر بناهای آن جامعه اصلاح میشود.
در جامعه ای چون ایران که عده کثیری از مردان و زنانش اهل مطالعه نیستند(که این خود ریشه در فرهنگ دارد) و یا رسانه های به اصطلاح ملی آن کشور در ید قدرت حاکمان مستبد قرار دارد، در جامعه ای که تعصب نابجا چشم مردمش را کور کرده و بالاخره در سرزمینی که رادیکالیسم در آن موج میزند چه دشوار است نقد و اصلاح فرهنگ آن کشور و آن ملت.
من خود ایرانیم.به خاک و فرهنگ کهن و تاریخ و ملتم وفادارم.
به ما آموخته اند که به فرهنگ خود بنازید که نشات گرفته از فرهنگ آریایی ها و فرهنگ کهن ایران باستان .
اما چقدر کم به ما گفته اند از فرهنگ کهن خود بیاموزید تا رشد کنید.
ما تا یاد نگیریم رشد نمی کنیم.
ای دیار روشنم شد تیره چون شب روزگارت / کو چراغی جز تنت کاتش زنم در رهگذارت / ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجاست؟ / چشم روشن کو که فانوسش کنم در شب های تارت؟ آبرویت را چه پیش آمد که این بی آبرویان می گشایند آب در گنجینه های افتخارت...
این شعری بود از سیمین بهبهانی که در روز سوم تیر در یک جلسه نسبتا مهم در محل سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی [ادوار تحکیم وحدت] برای حضار خواند .
این روز ها صحبت از مهندس موسوی زیاده. مهندس را حدود دو هفته پیش در گردهمایی و تجمع مسالمت آمیز زنان در میدان هفت تیر که به یمن نیروهای امنیتی به آشوب و زد و خورد مبدل شد بازداشت کردند . محمد شریف وکیل پرونده موسوی اتهام موسوی را نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی اعلام کرد.
از دوستی که با مهندس ارتباط دارد شنیدم که او را فردی سالم و آگاه خطاب کرد . مهندس موسوی شخصیت نام آشنایی است .او را همه از قبل می شناسند.چه در زمان مجلس ششم چه هم اکنون و به سمت دبیر کلی ادوار تحکیم وحدت و چه بسا در آینده به عنوان یک زندانی سیاسی.
دیروز سالروز شهادت دکتر علی شریعتی بود . تبریک به روح متعالیش و تسلیت به ملت ایران که چقدر زود یک روشنفکر دینی بزرگ را از دست دادن .
خیلی وقته که ننوشتم.دستم به نوشتن نمیره . نه که نا امید باشم ، نه که خسته باشم، فقط دستم نمیره. یعنی اونقدر ذهنم مشغوله که چیزی به فکرم نمیاد.
دکتر موسوی هنوز تو بازداشته .
موج خفقان هر روز بیشتر میشه و در عین حال رهبر حکومت ایران گفته آزادی و آزاد اندیشی خوبه اما نگفته چرا خیلی ها به همین جرم یا تو زندانن یا اعدام شدن یا مجبورن گوشه خونه بشینن و حرف نزنن. یاد طنزهای ابراهیم نبوی می افتم. چه سوژه ای میشه واسش. همیشه وقتی طنزهاشو تو روزنت میخونم نمیدونم باید بخندم یا گریه کنم.
وای از روزی که افتد پرده ها
بازی قدرتها
دولت و مجلس دست در دست هم
همه چیز را مسخ کرده اند. ظاهرش را نگه داشته اند و معنی و روح و جهتش را عوض کرده اند،در جهت حفظ مصالح و منافع طبقاتی و سیاسی و اقتصادی خودشان تغییر داده اند .
اصطلاحات مذهبی را که هر کدام ظرفی هستند که یک فکر و یک عقیده را در خود دارند، از محتوا خالی کرده اند، پوک و پوچ و بی مغز و بی روح ساخته اند! و کاش خالی و بی مغز میکردند نه بجای آن از مواد تخدیر کننده ی خرافی و ضد اسلامی و ضد شیعی پر می کردند.
توحید را ، قران را ، نیایش را، حج را ، عدالت را، امامت را، ولایت را، علی را، حسین را،تشیع را ،معاد را، شفاعت را، قضا و قدر را، توسل را،انتظار موعود را،... . همه را به صورت الفاضی در آورده اند مبهم،خالی و یا مسخ شده و تخدیر کننده و حتی درست ضد آنچه معنی دارد و درست در عکس جهتی که نشان می دهد.
و توبرادر من،خواهر من،همکار من،هم طبقه من،نویسنده ی روشنفکر،دانشمند،مترجم،سوسیالیست،هنرمند،آزادیخواه،جامعه گرا، مترقی ، دوستدار عدالت و آرزومند رهایی و رستگاری بشر! آنچه تو از این اصطلاحات میفهمی،آنچه بنام دین اسلام و تشیع میشناسی و می بینی، همان اوراد و الفاظ و مفاهیم تخدیری و تحریفی رایج است.همان تصویری است که دست های غرض دشمن و جهل دوست از این مکتب در ذهن پدرت،مادرت و محیطت نقش کرده اند.
اسلام این نیست،تشیع این نیست، خدا و پیغمبر و معاد و امامت و عدالت وحج و... آن نیست که تو می بینی و آن نیست که تو می گویی و نفی می کنی . تو حق داری که نفی کنی ، اما سخن من این است که آنچه را نفی میکنی حق نیست!
سخنانی از دکتر علی شریعتی
درود
بالاخره بعد از یک مدت طولانی آپیدم
این رو به حساب تنبلی من نگذارید...بذارید به حساب امتحانات پایان ترم(خوب البته ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست)
پست امروز یه کم طولانیه...لطفا تا آخرش رو بخونید.منتظر نظرهاتون هستم پس یادتون نره!
امروز که این پست رو مینویسم روز عاشوراست.البته نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت.خوشحال از اینکه صدها سال پیش جد من تو یک همچین روزی با کارش آزادی وآزادگی رو نشون داد و در برابر ظلم و فساد سر تسلیم فرود نیاورد و با نام خدا با ظلم مبارزه کرد و برای برقراری عدالت و داد وآزادی تا آخرین قطره خون جنگید ، یا ناراحت باشم از اینکه خیلی کم به اصل موضوع توجه میشه و اکثر مردم فقط با اینکه بدونن مثلا حسین یا علی اصغر چطوری شهید شدن یه کم گریه کنن و ... راضی میشن و تا سال دیگه همه چیز رو فراموش میکنن.گاهی هم بعضی از آقایون اینکاره برای اینکه آتیشش رو داغ تر کنن طوری خرافات وارد این حادثه تاریخی میکنن که آدم شاخ در میاره ( چه خرافاتی...چقدر احمقانه...و عده ای چقدر ساده لوح)(شاید اگر تو این روزها سریال روزهای اعتراض رو نگاه میکردید کاراکتر میرزا خیلی حرف برای گفتن داشت)امیدوارم منظورم رو فهمیده باشید.
اگر علی (ع) میگفت اسلام در آینده همچون پوستین وارونه پوشیده خواهد شد، در مورد تشیع نیز صادق است.
ولش کن...حالا حالاها مونده تا دوباره به خط تعادل برسیم...(البته من قصد توهین به هیچ کس و هیچ گروهی رو ندارم چون به نظرم اعتقادات هر کس قابل احترامه همونطور که قران تأکید میکند: "به کسانی که معبودانی غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید...." و اضافه می نماید "ما عمل هر گروهی را در نظرشان آراسته ایم"، می آموزیم که نه تنها به دگر اندیشان، که حتی به بت پرستان نیز از آنجائیکه عقاید و اعمال هر گروهی برای خودشان محترم و مقبول است، نمیتوان ناسزا گفت !هرچند در اسلام فقاهتی و براساس احادیث و روایاتی مجعول، نه تنها دشنام، بلکه تهمت و بهتان وارد کردن به مخالفین برای پراکندن مردم از پیرامونشان، توصیه و ترغیب میشود!
نمیشه همه این حرفهارو تو یه پست آورد فعلا با این شعر زیبا از حافظ شیرازی حال کنید تا بعد:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گرنکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود ومنت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را محذوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند زین ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه مارا خون خورد ومی پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جزوحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صدهزار منزل بیش است در بدایت
هرچند بردی آبم روی از ذرت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ
قران زبر بخوانی در چارده روایت
مطلب بعدی راجع به ولنتاینه...حتما راجع به این روز (که نزدیک هم هست) خیلی شنیدید...من هم این قسمت رو از یکی از گروههای اینترنتی یاهو به اسم Marshal-Modern
براتون انتخاب کردم که به طور خلاصه تر اینجا آوردم :
وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم، بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید! اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،چون عبارت "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند: "تغییراتی در فرهنگ که موجب به وجود آمدن گیجی، سردرگمی و هیجان می شود."
این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن چیزی نفهمیدیم!
شاید افراد زیادی را ببینید که کلمات Hi و Hello را با لهجه غلیظ American اش تلفظ می کنند. اما تعداد افرادی که از واژه درود استفاده می کنند، بسیار نادر است! سفره هفت سین نمی چینند، اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند!
جشن شب یلدا که به بهانه بلند شدن روز، برای شکرگزاری از برکات و نعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند، اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شکرگزاری برپا می کنند!
همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش می دانند، اما حتی اسم "سپندار مذگان" به گوششان نخورده است.
چند سالی ست حوالی 26 بهمن ماه (14 فوریه) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد. از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی به زیبایی تمام داستان شکل گیری این روز را توضیح می دهد!"
اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!
جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی! این روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.
ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریکاییها هستند که به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می کنند. مردمانی که چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند که ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریکاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند که عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملکرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی که این روزها مردم کشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریکاییها تقریبا تنها به یک زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.
"اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله کاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینکه ریشه در خاک، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست که دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش کرده اند!
برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی که در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، کسانی هستند که توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی کنند و حیات خود را تا ارتفاع یک افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یک ملت و تعداد سربازانی که در جنگ کشته شده اند نیست؛ بلکه ارزشی است که آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد.
شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از 26 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل کنیم.
به نقل از یاهو گروپ : marshal-modern
راستی اگر دوست داشتید منو تو سایت کلوب پیدا کنید این اسم رو جستجو کنید : امین حسینی ( متولد 1987)...اگر هم عضو کلوب نیستید حتما عضو بشین...خوبه
www.cloob.com
راجع به انقلاب 57 هم عمدا چیزی نمینویسم...اگر از قبلش بنویسم که بیهودست...اگر هم از بعدش بنویسم پام گیره...پس اصلا نمینویسم...(گرفتی که؟؟؟!!!)
درود بر همه دوستان و همراهانم…
اول تبریک میگم شب یلدا رو که گذشت و شب کریسمس رو که داره می گذره…
خوب پاییز هم تموم شد
فصل انتظار
فصل یادآوری خاطرات با او بودن
فصل باران های عاشقانه
گریستن های محرمانه
فصل رفتن از یادش
فصلی که عشق آموخت
فصلی که زردی برگ هایش را به رخ میکشید
شاید رهگذری ببیند و...
بازهم هست
فصل شروع دوباره...
فصلی برای فراموش کردنش
حال که پاییز نخواست ترانه هایم را برایش بخوانم
من هم آنها را برای زمستان می خوانم
برای سرمایش
برای ذرات برف آنگاه که به ما میرسند
به زمین...به خاک...به فراموشی...
به دنیای بزرگی که در آن برای دو قلب جا نیست
برای دو دل... دو دوست...دو یار
به دیاری که در آن جای شاپرک خالیست
سرزمین سرد وخاموش
جایی که اگر دلی اشک ریزد به سخره گیرندش
که دیوانه شده...
کاش ترانه شب پایان نمی یافت
کاش تا صبح می نوشیدم و می خواندم
کاش شب پایان نمی یافت
عشق یعنی...
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی لذت و دلدادگی
عشق یعنی نم نمک باهم شدن
دوری از تنهایی و تنها شدن
عشق یعنی بوسه بر لبهای تو
بوسه بر زیبایی زیبای تو
عشق یعنی آتش سوزآفرین
آتشی از رحمت جان آفرین
عشق یعنی صحبت از نور و صفا
عشق یعنی ان العهد وفا
عشق آتش میزند روح مرا
عشق یعنی دوستت دارم تورا
کاش می دانستم، کاش می پرسیدی...
زندگی حال غریبی دارد
لحظه هایی که تو مهمان منی
کاش می دانستم ، که تو هم حال مرا می دانی؟
کاش می پرسیدم، که تو آیا، زمزمه تازه تقدیر مرا می شنوی؟
کاش می پرسیدی ، این دل تنگ که در آن خم ابروت،
به دام افتادست، صاحب آن چه کسی است؟
کاش می فهمیدی ، سادگی ، فعل قشنگی است که تو،
با تمام معنا ، صاحب آن هستی
کاش می دانستی ، عاشقی راز عجیبی است
که من ، با تمام قدرت ، نگهش میدارم
راستی یادم رفت...کاش می فهمیدم،
مثلا امشب یا فردا شب یا
...هر شبی را که تو
با کودک دل تنهایی....با خیال چه کسی بیداری؟
با کدامین نام ، ابروان تو به هم می ریزد؟
با کدامین اسم لبخند به لب می آری؟
من در این حادثه گم خواهم شد
تو اگر نام من از یاد بری
م.رضوی